پدرم بوی آزرو میدهد
برادرم بوی عرق سگی میدهد
خواهرم بوی سیگار
و مادرم بوی قرمه سبزی
اما من بوی با تو بودن میدم
وعده گاهشان نیمکت پوسیده ای بود
که گوشه ی پارک لمیده بود..
مرد پاهایش را روی هم انداخته بو
اما زن متلاطم بود
بالاخره مرد سکوت را شکست
اما کلماتش از چنتا تجاوز نکرده بود
_میدونم میدونم سعید تو با یکی دیگه آشنا شدی
_تو داری اشباه میکنی ساغر بخدا مب بهم نمیخوریم
_ما بهم نمی خوریم دنیامون از هم جداس... حفظم عمو
زن به حالت دهانش را کش کرد،ا جایش بلند شد و درحالی که صدایش میلرزید
_خیلی نامردی....
رفت
مرد تنها شد سرش را روی پاهایش گذاشت
هوا تاریک بود مرد از جایش بلند شد
به سمت اداره پلیس رفت
نام:سعید نام خانوادگی:کاویانی جرم:دزدی علت جرم:خریدن گردنبد برای عشقم..