-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 5 تیرماه سال 1393 01:18
اسمانم را در اغوش بگیر در جیب شلوارت بگذار هرشب از جیبت به من ستاره ای بده ارزوهایم رو در جیب دیگرت بگذار و هرشب قبل از قصه از جیبت برایم ترانه بساز و با دستانت پاک هایم را روی هم بگذار و صبح با نفس هایت به چشمانم جان ده و از کوله پشتی ات خورشید را در اسمانم قرار بده
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 6 اسفندماه سال 1392 17:17
من إز شهری میایم که طراوت رازقی تکراری شده چشای امپراطور شهر خسته إز پر کردن دریاچه ی خشک دلم را به کدام دریا بزنم؟!
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 5 بهمنماه سال 1392 14:12
قصدم رنجاندنت نیس نازنین شب و روزت را نشمار از شلوار راحتی شما و یا شاید خاموش شدنِ آباژورِ بغل تخت وبوی نعنا و خمیر دندان و دهانتان یا شایدم منتظر سرد شدنِ چایی شیرین صبحانه باشید و آرواره هایتان هنوز خواب است و حال جویدن نون پنیر را نداشته باشد صدای بوقِ فر و بوی پای سیبی برای عصرانه همه چیز ملومه حتی بیشتر از رنگ...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 5 بهمنماه سال 1392 14:12
قصدم رنجاندنت نیس نازنین شب و روزت را نشمار از شلوار راحتی شما و یا شاید خاموش شدنِ آباژورِ بغل تخت وبوی نعنا و خمیر دندان و دهانتان یا شایدم منتظر سرد شدنِ چایی شیرین صبحانه باشید و آرواره هایتان هنوز خواب است و حال جویدن نون پنیر را نداشته باشد صدای بوقِ فر و بوی پای سیبی برای عصرانه همه چیز ملومه حتی بیشتر از رنگ...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 23 خردادماه سال 1392 05:06
صدای هوهو صدای ترس از آن سوی آیینه باز گوش هایم را کر کرده است سمفونی ترس.... نمیدانم چه کسی آن سوی آیینه این سمفونی را به عهده گرفته است سمفونی که حالا با آواز زنی که بیشتر واژگان ژ ق و ب آغشته شده است کاش یکی از جماعت ویلن زن قید نواختن را بزند و به من بگوید اینجا چه خبر است چرا چنین صداهایی برپا است یاد شب گذشته می...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 20 اردیبهشتماه سال 1392 02:14
عطر سبل نزدیک کاج شبانگاه میان کاج های حیاط بغلی عطر سنبل میامد نزدیک کاج معنای زیستن میداد ب کاج عطر سنبل سنبلی وجود نداشت اما عطر سنبل امید کاج بود کاج نقاشی سنبل را کشید از عطر سنبل خواست ب نقش نمره دهد عطر سنبل پوزخندی زد و گفت تو مرا باور داری نادان؟ کاج ب عطر سنبل جوابی نداد نقاشی را بر بدنش الصاق نمود عطر سنبل...
-
چرت و پرت
پنجشنبه 19 بهمنماه سال 1391 22:23
مینویسم برایت برایِ تو برایِ تو که از دست داده ام برایِ تو که به باد رفی مینویسم برایت برایِ تو غرورِ عزیزم
-
داستان
جمعه 22 دیماه سال 1391 05:26
داستانِ یک خیانت داستانِ وختی که میبینیو میپرسی چیت کمتره داستانِ وختی که دوس داری شاهرگشو بزنیو خونشو بمیکی داستانِ وختی که خونِ یارشومیخوای ببینی داستان داستان همین
-
فراموشی...بلاتکلیفی
شنبه 16 دیماه سال 1391 23:11
او مرا فراموش کرد بنا بر فراموشی بود خطِ یکی مانده به آخر پرده ی آخر قرار بر ترک صحنه بود باری رو دوشم گذاشته شده بود باری که در یک خط و چند لغت خلاصه میشد باری که نت هایِ پیاپی پیانیست به پیشوازش آمده بودند استقبال یا پیشواز فرقی ندارد تنها برایم به معنای بلاتکلیفه پرده را بکش
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 27 آذرماه سال 1391 20:07
به مانیتور نگاه میکنم نگاه میکنم یه سری چیزا جا مونده که مثه جلاده برایم یه سری حرفایی که اشک مردهم در میاره یه سری حرفایی که کوهم میلرزونه یه حرفایی مثه حرفایی مثه اولین باری که صدای سازتو شنیدم میخوام برم کوه.... یه حرفایی مثه اولین بار شنیدن صدات یه حرفایی مثه وقتی که گفتی دلم برات تنگ میشه یه چیزایی مثه نارحتیت...
-
علت مرگ
جمعه 12 آبانماه سال 1391 15:00
علت مرگم را نفهمیدند دکترانِ ابله میگفتند سکته کرده سکته ی قلبی؟ عاخه مردِ مومن قلبم کو؟ یکم فکر کردن و قرمز شدن کممونده بو بگن چون پریود شدی عاخه روانیای من ی نگاه به اون سر رسید بنداز بهونه ی بعدی سکته مغزی بود؟ مغز؟ من یبار مغز خوردم که انقد عوق زدم که نگو دکترا علت مرگمو جواب کردن آخر اعضای بدنم...تحصن کردن
-
سایه
پنجشنبه 20 مهرماه سال 1391 13:38
سایه ها در انتظارند سایه ها در انتطار محاصره ی کنند سایه ها قصد حل شدن دارند سایه ها سیاهند سایه ها سیاهند حل میشوند در من به فکر مجلس چهلم هستم برای سفیدیه وجودم
-
سیاهی
جمعه 3 شهریورماه سال 1391 04:00
سیاهم کن سیاه کن مرا چون آسمون شب سیاهمکن بگذار سیاه شوم تا تو در دلم بدرخشی تقدیم به م.الف.ب
-
چراغ
چهارشنبه 1 شهریورماه سال 1391 15:31
چراغ همیشه هست... گاه تو خاموش می کنی... گاهی من... درست مثل روز اول... که تو همراه چراغ به خواب رفتی...
-
حال من
سهشنبه 31 مردادماه سال 1391 14:12
حال من از مرزی گذشته که با نوستالوژی آروم شم حال من جوری تجاوز کرده که با تلقینم درست نمیشه بدجوری خرابم بدجوری داغونم انگار زلزله 10ریشتری به فاصله یک کیلیومتری از زمین اومده بدجوری خرابم که دیازپام و انواع دیاز ها مرحم نیست جوری خرابم که آغوش مردانه مقابل تخریب شدنم پای مقاومت نداره داغونم به شکلی که لب های گوشتی ات...
-
عطر
یکشنبه 29 مردادماه سال 1391 14:21
پدرم بوی آزرو میدهد برادرم بوی عرق سگی میدهد خواهرم بوی سیگار و مادرم بوی قرمه سبزی اما من بوی با تو بودن میدم
-
میعاد
جمعه 27 مردادماه سال 1391 07:34
وعده گاهشان نیمکت پوسیده ای بود که گوشه ی پارک لمیده بود.. مرد پاهایش را روی هم انداخته بو اما زن متلاطم بود بالاخره مرد سکوت را شکست اما کلماتش از چنتا تجاوز نکرده بود _میدونم میدونم سعید تو با یکی دیگه آشنا شدی _تو داری اشباه میکنی ساغر بخدا مب بهم نمیخوریم _ما بهم نمی خوریم دنیامون از هم جداس... حفظم عمو زن به حالت...
-
قهوه داغ داغ
شنبه 14 مردادماه سال 1391 10:05
اولین قرارشان بودیکدیگر را می شناختندیکی دوسالی می شدپیشنهاد کافی شاپ را او داده بود(نادیا)هوا بغض کرده بودگرفته بوداسپرسو دوبل با کاپوچینواین جمله سکوت را شکست از قهوه نوشیدفنجان کاپوچینو خالی شدپسرک حرفایی زداز دوگانه بودن همدخترک گریه کردسرش را روی میزگذاشتتنها صورت حساب ماند...
-
دود،ارگاسم،روسپیگری
چهارشنبه 11 مردادماه سال 1391 06:20
سرش را روی زنوان خسته اش گذاشتلباسش به خاطر بارش خیس بودبه بخاری چسبیدسیگاری روشن کرده بودمی خواست با سیگار به ارگاسم برسهتلوزیون را روشن کرداین کانالاون کانال_اه این تلوزیونم که از من داغون ترهاز کنار بخاری بلند شدبه آشپزخانه کوچکش رفتبا خودش گفتآخه خره اگه یکم می دوایدی به جای هم خوابی با اون پیری با اون جیگر هم...
-
هبوط
چهارشنبه 11 مردادماه سال 1391 05:52
چه غریبانه گریختیم و همچو آدم و حوا میان برگ ها پنهان شدیم عشق را میوه ممنوعه نامیدیم و از آن خوردیم و آن همچو اسید مارا جوید و ما حریص تر شدیم بی رحمانه تبعید شدیم به جای خشک که گلبرگ مغرور اجازه ی رویش نداشت حریصانه دنبال عشق گشتیم اما عشق در آن خشکسالی به جست و جو نیاز نداشت به مراقبت احتیاج داشت...
-
هندونه
دوشنبه 9 مردادماه سال 1391 01:27
منم یک هندونه،مثه بقیه یک هندونه ی گرد و تپل... شک نکن شمام هندونه ای