مینویسم
برایت
برایِ تو
برایِ تو که از دست داده ام
برایِ تو که به باد رفی
مینویسم برایت
برایِ تو غرورِ عزیزم
داستانِ یک خیانت
داستانِ وختی که میبینیو میپرسی چیت کمتره
داستانِ وختی که دوس داری شاهرگشو بزنیو خونشو بمیکی
داستانِ وختی که
خونِ یارشومیخوای ببینی
داستان
داستان
همین
او مرا فراموش کرد
بنا بر فراموشی بود
خطِ یکی مانده به آخر
پرده ی آخر
قرار بر ترک صحنه بود
باری رو دوشم گذاشته شده بود
باری که در یک خط و چند لغت خلاصه میشد
باری که نت هایِ پیاپی پیانیست به پیشوازش آمده بودند
استقبال
یا پیشواز
فرقی ندارد
تنها برایم به معنای بلاتکلیفه
پرده را بکش
به مانیتور نگاه میکنم
نگاه میکنم
یه سری چیزا جا مونده
که مثه جلاده برایم
یه سری حرفایی که اشک مردهم در میاره
یه سری حرفایی که کوهم میلرزونه
یه حرفایی مثه حرفایی مثه اولین باری که صدای سازتو شنیدم
میخوام برم کوه....
یه حرفایی مثه اولین بار شنیدن صدات
یه حرفایی مثه وقتی که گفتی دلم برات تنگ میشه
یه چیزایی مثه نارحتیت برای برنامه ی خوابم
یه چیزایی مثه صدای خستت که غزلِ سعدی را شرمنده کرد
آسوده خاطرم که تو در خاطرِ منی....
یه چیزایی مثه حساسیتت روسیگار
یه چیزایی مثه کوتاه کردن موهام
یک چیزایی مثه شیوه ی نهنگی
یه چیزهایی مثه...
مثه وقتی که مرد گریونه
مثه وقتی که کوه لرونه
مثه خط قرمز روی سیگار
مثه میزِ بیلیارد....
مخاطب:م ال.ب